خواب تشنگی ....
در کنج خاطرات و کنار غزل هایم نشسته ام.
فال پشت فال.
استخاره.
تمام راه ها بسته است.
روی دوباره فال گرفتن ندارم.
حافظ هم از این همه تکرار خسته شد.
خدایا بالهایم قدرت پرواز ندارند.
مانده است آرزوی پرواز در سینه ام.
وقتی سربند یا فاطمه(س) را بستم خواب مادر را دیدم.
قران بدست و کاسه ای آب.
مثل همیشه حرفهای آخرش را گفت.
سنگین شد دو چشم بی تابم.
پلکی زدم.
مادر گفت زود برگرد.
گفتم تو دعا کن که این بار..........حتی در خواب.
باران گرفت و چشم هایم خیس شد.
مادر نادعلی خواند و من یا علی گفتم.
دیشب یک بار دیگر کربلا بودخواب تشنگی من....